شغلِ جان‌فرسا

ساخت وبلاگ

روز سختی بود، انقدر سخت که در اداره دعوامون شد و ساعت دو که به خانه رسیدم با درد قلب شدید تا ساعت شش خوابیدم. روز سختی ست که هنوز هم قلبم درد می‌کنه و فکر می‌کنم چرا انقدر این فضای کاری سخت و سخت تر می‌شه؟ چرا نمی‌شه با نظم خاصی کار رو به پیش برد؟ اصلاً من به روزی می‌رسم که سرم خلوت تر بشه و دغدغه‌ام چای عصرانه و فیلم‌های شبانه بشه؟

اما اصل قضیه اینطور بود که روز سخت گذشت چراکه او نبود تا براش از امروز بگم و بتونه کمکم کنه یا آرومم کنه، او نبود تا پیشنهاد رفتن به کافه‌ش رو قبول کنم و چندساعت از زندگیِ کاری فارغ باشم. و حالا قلبم می‌سوزه از این حجم کاری و در کنارش تنهایی...

گاه نوشت های یک آبی/بنفش...
ما را در سایت گاه نوشت های یک آبی/بنفش دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : iblueviolete بازدید : 46 تاريخ : سه شنبه 3 دی 1398 ساعت: 21:29