[ از رنجی که می برم]

ساخت وبلاگ

حالا خوب میدونم که دارم علائم افسردگی رو از خودم نشون میدم. بیمیلی به آدم ا و فعالیتهایی که هم توشون بهترین هستم و هم بهشون علاقه دارم بزرگترین نشونهی افسردگی منه. آشفتگی شغلی و عاطفی هم نشونهی دیگه شه. علاقه به خواب مکرر و بینظمی حتی در اتاقم. حالا واکنش من چیه؟ تلاش برای پنهان کردن این افسردگی از بقیه که انگار تلاش وحشتناکیه. بزرگترین تلاشم برای زمانیه که وارد کلاس درس میشم و سعی میکنم خودم رو فراموش کنم. خودِ افسرده، خسته و بیانگیزم رو. 

درس خوندن برای دکتری رو حتی شروع نکردم و ازین بابت سخت پریشونم و البته توانش رو در خودم نمیبینم.  شاید هم تنها راه نجاتم همین باشه. چونکه این وضعیت سالهای آینده عوض نمیشه و تنها راهش قرار گرفتن در یک وضعیت دیگهست. 

این وسط فکر میکنم که من بیشترین تلاشم رو برای عشق کردم؟ برای نگه داشت این عشق؟ درحالی که در مرحله ی پیشرفت این عشق دچار خطای بزرگی شدم و درخواستی رو نا به جا مطرح کردم، حالا از دست رفتنِ همهش رو چطور تاب میارم؟ فکر میکنم که عاقبت روابط عاطفی من جز شکست نیست و خدا میدونه چقدر این قضیه عذابم میده. چقدر عذابم می ده...

گاه نوشت های یک آبی/بنفش...
ما را در سایت گاه نوشت های یک آبی/بنفش دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : iblueviolete بازدید : 47 تاريخ : سه شنبه 3 دی 1398 ساعت: 21:29