موجودات دوپا

ساخت وبلاگ

قسمت اول:

تمام دیروز رو سرکار بودم و فکر میکنی چه شد؟ انتهای ساعت کاری متوجه حسادت عجیب زنی چهل و سه/چهار ساله به خودم شدم. کسی که بیست و شش سال سابقهی کاری داره. اصلاً اهل شهر ما نیست و درحالی که شوهر و دوتا بچه داره و شدیداً در معرض دید اداره قرار گرفته و دائم ازش تقدیر و تشکّر میشه گلایه داره ازینکه من مورد توجه هستم و خودش نیست!

تا ساعت یازده شب طول کشید که این حماقتِ وحشتناک رو هضم کنم و بعد رهاش کنم به حال ابلهانهی خودش بمیره. و حالا آخرین قولی که داده بودم (فرستادن یکی از کتابهای روش تدریس) رو انجام دادم و دیگر فکر نمیکنم هیچ حرفی بیش از سلام و خداحافظی باهاش داشته باشم. بس که از سال قبل این آدم به من آسیب زده. حالا وقتشه مواظب خودم باشم. 

قسمت دوم:

اون بخش زندگیم، بخشی که داره تلاش میکنه ازین منجلاب قاطی بودن قلبش رها بشه، نشسته به خوندن تنگسیرِ صادق چوبک و درحالی که امروز عکس کتاب رو برای سارا فرستادم از خودم پرسیدم: پس تنهایی این شکلیه؟ اما مگه من بلد نبودم تنهایی رو؟ مگه من سالها تنهایِ تنها با قلبم سیر نکردم؟ کردم بخدا... منُ تنهایی رفیقیم اصلاً.

گاه نوشت های یک آبی/بنفش...
ما را در سایت گاه نوشت های یک آبی/بنفش دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : iblueviolete بازدید : 63 تاريخ : سه شنبه 3 دی 1398 ساعت: 21:29