به سرسبزیِ شهر نگاه می کنم. انگار این باران از من می پرسد که دراین شهر ماندگار خواهی شد؟ و هر بار، هربار که این سرسبزی، این اعتدال، این گاهی شرجیِ هوا را حس میکنم بی مکث اما با غم اعتراف می کنم که دراین شهر نخواهم ماند. مگر جستجو را برای هم سن و سال های من نگذاشته اند؟ مگر عاشق شدن و رفتن و پیوستن را برای چون منی نگذاشته اند؟ گیریم بندِ طلاییِ کویر باشم یا سرسبزی این شهر، رفتن ناگریز است.
برچسب : نویسنده : iblueviolete بازدید : 44