ته مانده شربت توت فرنگی که مامان درست کرده را در آب سرد می ریزم و زندوکیلی پلی می کنم. خوابگاه در تنهایی جورِ دیگری می چسبد. جلد یک و دو کلیدر را تمام کردم و کتاب را گرم گرم کنار باقی جلدها گذاشتم و جلد سه و چهار را برداشتم تا بخوانم. قلبم گرمِ دیدن یار است و مغزم گرمِ کلمات دولت آبادی. دلگرمم و دلخوش به این تنهاییِ خوبِ خوابگاه که می شود به راحتی ویس داد و با فراغ بال شادی کرد و با سکوت کتاب خواند و ذوق کرد. آخ که کیفیتِ زندگی اجتماعی، دوستان، هیاهوی ِ شهر، آشنا و خانواده و ... در مقابل زمانی که در اتاقی -با دلی خوش- آرام گرفته ای چقدر کمرنگ تر است.
برچسب : نویسنده : iblueviolete بازدید : 75