گاه نوشت های یک آبی/بنفش

ساخت وبلاگ

چشمهای قرمزت را می‌بینی و جز گریستن چاره‌ای نداری...

گاه نوشت های یک آبی/بنفش...
ما را در سایت گاه نوشت های یک آبی/بنفش دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : iblueviolete بازدید : 58 تاريخ : چهارشنبه 23 اسفند 1396 ساعت: 10:53

وقتی تو باز می گردی

کوچکترین ستاره ی چشمم خورشید است...

گاه نوشت های یک آبی/بنفش...
ما را در سایت گاه نوشت های یک آبی/بنفش دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : iblueviolete بازدید : 64 تاريخ : چهارشنبه 23 اسفند 1396 ساعت: 10:53

خانه ساعتِ نه خاموش می شود. تمام پاییز و زمستان اینطور می گذرد. خاموشی هم جز حَل شدن خودت در خودت چه چیز به همراه دارد؟ آنوقت اگر آهنگ ها، فیلم ها و کتاب ها نباشند چه می شود؟ لابد مغز آدمی می افتد پایین تخت و ناگهان منفجر می شود. 


برچسب‌ها: فرفروک گاه نوشت های یک آبی/بنفش...
ما را در سایت گاه نوشت های یک آبی/بنفش دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : iblueviolete بازدید : 83 تاريخ : شنبه 25 آذر 1396 ساعت: 20:09

دوماهی که گذشت هیچ برنامه ای نداشتم. آخر هفته ها رفتم تهران. اول هفته ها تهران بودم و وسط هفته ها کارمندی بودم که صبح ها معلم و عصرها کارمند بود. دوماهی که گذشت سخت بود و خستگی اش، آخ از خستگی اش... گاه نوشت های یک آبی/بنفش...
ما را در سایت گاه نوشت های یک آبی/بنفش دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : iblueviolete بازدید : 79 تاريخ : شنبه 25 آذر 1396 ساعت: 20:09

#صد و یک

دوست دارم مربیِ فبک باشم. ازین جهت که بتوانم به سوالات دانش آموزانم جواب دهم و البته آنها را به فکر کردن و فکر کردن و فکر کردن و در کنارش کنکاش در خودشان تشویق کنم. دوست دارم مربی فبک باشم اما چرا دوره ی مبتدیِ آن یک میلیون تومان است؟ :(
برچسب‌ها: قُر

+ نوشته شده در  سه شنبه ۳۰ آبان ۱۳۹۶ساعت 12:26 AM  توسط violet  | 


گاه نوشت های یک آبی/بنفش...
ما را در سایت گاه نوشت های یک آبی/بنفش دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : iblueviolete بازدید : 42 تاريخ : شنبه 25 آذر 1396 ساعت: 20:09

عکاسی را دوست دارم. البته در زندگیِ من دوست داشتنِ هنر تازه و نو نیست. من همان دختری هستم که ترم چهارم لیسانس تصمیم داشت انصراف بدهد و برود هنر بخواند. اما حالا دارم با رتبه ی خوب ارشد رشته ای را می خوانم که سررشته ی زیادی از آن ندارم. عکاسی را دوست دارم و از خودم بیش از هر کسی عکس می گیرم. زندگی ام در تنهایی می گذرد. تنهاییِ مکانی و خالی از آدمی که دوستش دارم. پس بسیار از خودم عکس می گیرم و روزهاست بجایِ ستاره ی توی چشمهام، پرده ی نازک اشک خودش را نشان می دهد. چرا؟ چون دردِ روزهای هجده سالگی ام در روزهای بیست و سه سالگی خودش را نشان داده و نمی دانم سر به کجا بگذارم پس هر بار بالش و خواب را انتخاب می کنم. حالا که اینها را می نویسم سخت در تلاشم که شبیه چند ساعت قبل بی وقفه اشک نریزم. سعی می کنم به گفته ی استاد عمل کنم و زاویه ی دیدم را عوض کنم. سعی می کنم این روزهایِ تنهایی را باور کنم و این زندگی نکبتی را سفت و سخت ادامه بدهم. زندگی چنان می گذرد که خودم را در فضاهای ناامن و خسته می بینم. معلم مدرسه هایی هستم که باید خلافِ عادتم برخورد کنم و نق نق مدیر و معاون بشنوم. غروبها جایی کار می کنم که خلوت ترین جایِ این شهر است. ساختمانی دو طبقه که در تنهایی قفل هاش را باز می کنم و در تنهایی در و پیکرش را قفل می کنم. مامان همه ی وسایلم را با نظم خودش جابجا می کند و من حتی پا نمیشوم برم توی آ گاه نوشت های یک آبی/بنفش...
ما را در سایت گاه نوشت های یک آبی/بنفش دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : iblueviolete بازدید : 57 تاريخ : شنبه 25 آذر 1396 ساعت: 20:09

آذرماه پارسال در گیر و دار دانشجو معلم بودن تصمیم گرفتم هنر را رها کنم و دانشجوی ارشد باشم. انتخابی که برایم دور از انتظار بود. سد های پیش رو زیاد بود و بزرگترین سد عدم علاقه خودم به درس خواندن بود. از روانشناسی بالینی شروع کردم و نهایتا به فلسفه تعلیم و تربیت رسیدم. شبهای زیادی را در ناامیدی درس خواندم. می نشستم توی اتاق مطالعه ای که خالی از دانشجو ها بود یا اگر دانشجویی بود در حال نوشتن کارورزی یا خواندن زبان بود. یادم است جایی از قول شوپنهاور نوشته بودم :" جهان تصور من است." و دور و بر این جمله زمین و ماه و خورشید کشیده بودم. تصور من لطیف و رنگی و مهربان بود. جهان سخت و نامروت و بی انصاف بود و من در تمام طول روز این خاکستریِ دوست نداشتنی را زندگی می کردم و با اینهمه ساعت نه تا یک هر شب ( بجز بعضی شبها) می نشستم پای کتابهای مدرسان شریف و ناامیدانه درس میخواندم. روز کنکور سرما خوردم و بعدش تب کردم. چندماه بعد جواب کنکور آمد و رتبه ام خوب بود. چندماه بعدتر دانشگاهی قبول شدم که دومین انتخابم بود و هرگز گمان نمی کردم قبول شوم. یک ماه و نیم بعدش هم در حال کلنجار رفتن با محل کارم گذشت. نهایتا رسید به این روزها، که دانشجو بمانم و معلمی نیمه کاره باشم و مسافر تمام وقتِ جاده چالوس شوم. یک روز می آیم می نویسم که من راضی ام، من از تمام چیزهایی که هستم راضی ام، اما حالا زود است. حالا نیمی از گاه نوشت های یک آبی/بنفش...
ما را در سایت گاه نوشت های یک آبی/بنفش دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : iblueviolete بازدید : 46 تاريخ : شنبه 25 آذر 1396 ساعت: 20:09

#صد و چهار

قدم زدن، حتی اگر دو سه ساعتی طول بکشد، از بزرگترین درمانگرهای روح و ذهن من است.
برچسب‌ها: فرفروک, دلخوشی ها کم نیست

+ نوشته شده در  جمعه ۱۷ آذر ۱۳۹۶ساعت 5:49 PM  توسط violet  | 


گاه نوشت های یک آبی/بنفش...
ما را در سایت گاه نوشت های یک آبی/بنفش دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : iblueviolete بازدید : 71 تاريخ : شنبه 25 آذر 1396 ساعت: 20:09

هر روز که می گذره سعی می کنم انتظارم رو از آدمها کم و کمتر کنم. چیزی نمی گذره که من واقعا تنها می شم. دارم انتخاب می کنم بین تنهایی محض و تنهایی نسبی گاه نوشت های یک آبی/بنفش...
ما را در سایت گاه نوشت های یک آبی/بنفش دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : iblueviolete بازدید : 94 تاريخ : شنبه 25 آذر 1396 ساعت: 20:09

یک روز و چندساعت است که باران بی وقفه می بارد. شهر کوچکمان پُرباران ترین شهر جهان شناخته شده است و دختری که هفت و پانزده دقیقه ی صبح -بی خبر از تعطیلی ها- با کیفی پُر از برگه ها و طرح درس ها دنبال تاکسی می گشت، من بودم. دختری با پاچه های خیسِ شلوار ک گاه نوشت های یک آبی/بنفش...
ما را در سایت گاه نوشت های یک آبی/بنفش دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : iblueviolete بازدید : 83 تاريخ : شنبه 29 مهر 1396 ساعت: 22:17

از که بگریزیم؟ از خود؟ ای محال

مولانا

گاه نوشت های یک آبی/بنفش...
ما را در سایت گاه نوشت های یک آبی/بنفش دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : iblueviolete بازدید : 90 تاريخ : شنبه 29 مهر 1396 ساعت: 22:17

به آوا گفتم که این روزها سرگردانِ جاده ها هستم. یک سرگردانِ دلتنگ یا شاید یک دلتنگِ سرگردان. این روزها خودم را چطور توصیف می کنم؟ نمیدانم. مجالِ دلتنگی ندارم و حفره درون قلبم پُر نمی شود. تمام روز ذهنم درگیر کارهایم است که تمامی ندارند و تمام مدتی که گاه نوشت های یک آبی/بنفش...
ما را در سایت گاه نوشت های یک آبی/بنفش دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : iblueviolete بازدید : 73 تاريخ : شنبه 29 مهر 1396 ساعت: 22:17

تو روزایی که وبلاگ نویسی خاک میخوره شروع کردن بیهوده ست؟ گاه نوشت های یک آبی/بنفش...
ما را در سایت گاه نوشت های یک آبی/بنفش دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : iblueviolete بازدید : 85 تاريخ : شنبه 8 مهر 1396 ساعت: 12:56

سایت های کتاب، سایتهای مقالات، سایت های پژوهشی، سایت های هنری و کاردستی و شاید شعر همه ی چیزی ست که اگر تلگرام و اینستاگرام - نمایش آنچه دارم و هستم- نباشند به دنبالشان می روم تا چیزی شوم که از درون می خواهم باشم.


برچسب‌ها: دلخوشی ها کم نیست
+ نوشته شده در  پنجشنبه ۱ تیر ۱۳۹۶ساعت 3:49 PM  توسط violet  | 
گاه نوشت های یک آبی/بنفش...
ما را در سایت گاه نوشت های یک آبی/بنفش دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : iblueviolete بازدید : 57 تاريخ : يکشنبه 22 مرداد 1396 ساعت: 6:39

آسمان آبی، خنکی بعد از باران یا بویِ خاک، چای خوش طعم یا سکوت، هیچ کدام برای معنایی ندارند وقتی قلبی زخم خورده دارم و هیچ آشنایی که دستش به یاری دراز شود ندارم. هر شب به خودم می گویم که تو هستی و هرجا هستی باش، فقط باش...


برچسب‌ها: فرفروک, بیلیبیلی
+ نوشته شده در  جمعه ۲ تیر ۱۳۹۶ساعت 8:50 PM  توسط violet  | 
گاه نوشت های یک آبی/بنفش...
ما را در سایت گاه نوشت های یک آبی/بنفش دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : iblueviolete بازدید : 72 تاريخ : يکشنبه 22 مرداد 1396 ساعت: 6:39

وقتی تایپ می کنم نیازی ندارم به صفحه ی لپ تاپ نگاه کنم. انگشتهام جای حروف را بلدند و این را مدیون علاقه ی زیاد دوران کودکی ام به تایپ کردن هستم و البته در مرحله ی دوم به کیبوردم که حروف فارسی رویش هک نشده اند. گفتم که نیازی به نگاه کردن به کیبورد ندارم، اما وقتی در تاریکی شبهای اتاق شروع به تایپ کر گاه نوشت های یک آبی/بنفش...
ما را در سایت گاه نوشت های یک آبی/بنفش دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : iblueviolete بازدید : 45 تاريخ : يکشنبه 22 مرداد 1396 ساعت: 6:39

[... نمی دونم کی بود که می گفت تو شب همه چیز واضح تره. پررنگ تر و وحشی تر. وقتی شبا خوابم نمیبره و به یه سری چیزا فکر می کنم اونا رو واقعی تر از همیشه می بینم. واقعیت هایی که توی روز چندان دردناک نیستن یا انگار پوشیده شدن. اما توی شب، لُخت به نظر می رسن و همین د گاه نوشت های یک آبی/بنفش...
ما را در سایت گاه نوشت های یک آبی/بنفش دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : iblueviolete بازدید : 58 تاريخ : يکشنبه 22 مرداد 1396 ساعت: 6:39

از این گونه

بی اشک

به چه می گریی؟

مگر آن زمستان خاموش خشک

در من است.

به هر اندازه که بیگانه وار

به شانه برت سر نهم

سنگ باری آشناست

سنگ باری آشناست غم.

 

احمد شاملو

+ نوشته شده در  یکشنبه ۱۸ تیر ۱۳۹۶ساعت 11:59 AM  توسط violet  | 
گاه نوشت های یک آبی/بنفش...
ما را در سایت گاه نوشت های یک آبی/بنفش دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : iblueviolete بازدید : 86 تاريخ : يکشنبه 22 مرداد 1396 ساعت: 6:39

تابستان 95 را در اتوبوس و فست فود گذراندم. ساعت هفت و نیم/هشت غروب از اتوبوس پیاده می شدم و با کوله  -و گاهی چمدان - به نزدیک ترین فست فودِ میدان می رفتم و پیتزا یا چیزبرگر سفارش می دادم و تا حاضر شدن غذا منتظر می ماندم. درحالی که اکثر موارد گوشیم فقط بیست و چند درصد شارژ داشت و هیچ کدام از سه چراغ گاه نوشت های یک آبی/بنفش...
ما را در سایت گاه نوشت های یک آبی/بنفش دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : iblueviolete بازدید : 83 تاريخ : يکشنبه 22 مرداد 1396 ساعت: 6:39

بعد از چندماه با دوستی قدم زدم، حرف زدم و حتی آه کشیدم. کنار دریا نشستیم و به مسافرها، به گرمی هوا و به روزهای آینده خیره شدیم. گاهی داشتن آدمها، نزدیک و بی واسطه یِ حرف و اینترنت و ازین دست، بزرگترین حالِ خوب است. گاهی داشتن آدمهای خوبِ درست توی زندگی، بزرگترین شانس است. یا اصلا، داشتن آدمهای خوبِ درستِ زندگی آنهم بیخ گوشَت بزرگترین شانس زندگی ست.
برچسب‌ها: فرفروک, قُر
+ نوشته شده در  یکشنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۶ساعت 12:6 AM  توسط violet  | 
گاه نوشت های یک آبی/بنفش...
ما را در سایت گاه نوشت های یک آبی/بنفش دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : iblueviolete بازدید : 62 تاريخ : يکشنبه 22 مرداد 1396 ساعت: 6:39